loading...
مرجع تخصصی و آموزشی اشکنان
آخرین ارسال های انجمن
اشکنان اموزش بازدید : 130 شنبه 18 شهریور 1391 نظرات (0)


مردی وارد گل فروشی شد تا دسته گلی برای مادرش – که در شهر دیگری زندگی می کرد- سفارش دهد و با پست برای او بفرستد. وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد.مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه می کنی؟ دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت به لب آورد. مرد به دخترک گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست. مرد دیگر نمی توانست چیزی بگوید. بغض گلویش را گرفت، دلش شکست و اشکش جاری شد. طاقت نیاورد به گل فروشی برگشت دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا با دست خودش آن را به مادرش هدیه کند
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
اموزشی علمی تفریحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما در مورد این سایت چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 198
  • کل نظرات : 33
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 755
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 769
  • بازدید ماه : 1,159
  • بازدید سال : 12,444
  • بازدید کلی : 113,569
  • کدهای اختصاصی